«سال پیش تولد الف بود و ما با هم بودیم، آن شب الف به شدت بغض داشت و گریه کرد، حالش اصلا خوب نبود، الف میگفت احتمالا امسال آخرین سالی باشد که برای تولدم ایران و در جمع دوستان و خانوادهام باشم، سال بعد مهاجرت میکنم و معلوم هم نیست کی بتوانم باز به ایران برگردم.»
محمد تعریف میکند که الف اصلا دلش نمیخواسته از ایران برود، اما از دوستانی تعریف میکند که ماندهاند و دارند کار میکنند با حقوقهای ناچیز، تجربههای ناخوشایند از فضای کاری یا ادامه تحصیل در کشور.
الف با این حال دلش نمیخواسته از ایران برود اما شرایط برای ماندن هم چندان راضیکننده نبوده است.
محمد میگوید: «مهاجرت همیشه و در تمام این سالها در دانشگاه شریف ترند بود اما تا پیش از این، بچهها میرفتند تا شاید برگردند، یا دستکم از برگشتن حرف میزدند اما حالا نه، همه میدانند که بروند دیگر برنخواهند گشت، کسی به برگشتن فکر نمیکند و میداند که دیگر برگشتی در کار نیست.»
دلایلش متفاوت است اما مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و آنچه در حال حاضر میبینیم، بسیار موثر بوده است، محمد گریزی میزند به حوادث بعد از ۲۵ شهریور سال گذشته، آنجا که به قول خودش در آن یکشنبه سیاه آنطور به دانشجویان دانشگاه شریف حمله شد، آن همه رعب و وحشت بخاطر اعتراض، بخاطر سلف مشترک و همه آنچه که میتواند حداقل خواستههای دانشجویان باشد.
هیچکس دقیقا نمیداند چه کسی آن عکس را که چند نفر از خانوادههای بچهها گرفتهاند، انتشار داده، اما چه ۱۳ نفر، چه ده نفر، چه سه نفر و چه حتی یک نفر، مهاجرت حتی یک نفرش هم، برای داشتن حق تحصیل و زندگی بهتر، زیاد است. چه دانشگاه شریف تکذیب کند، چه تایید.