اخبار نقض حقوق بشر در ایران VVMIran e.V Vereingung zur Verteigung der Menschenrechte im Iran e.V

Tuesday, 21 November 2023

اشعار ممنوعه

نمی‌فهمی، ولی گویم! دلم پیمانه درد است

نمی‌فهمی از این ظلمت، رخ هفت آسمان زرد است


نمی‌فهمی، ولی گویم! دلم بسیار غم دارد

دگر بیداد هم شِکوِه، از این ظلم و ستم دارد


نمی‌فهمی به زیر جلد تو، ابلیس در بند است

گمان داری که ریش تو به عرش کبریا بند است


نمی‌فهمی و پرپر می‌کنی گل‌های میهن را

گمان داری گلستانم گل نشکفته کم دارد؟!


نمی‌فهمی که من دارم صبوری می‌کنم، هرگز نمی‌فهمی!

چنان غرقی تو در نخوت، که تا آخر نمی‌فهمی


نمی‌فهمی ثناگویان تو، بند زر و سیمند!

اگر زر را ستانیشان، همه روی تو شمشیرند!


نمی‌فهمی بلاجویان تو، پیمانه زهرند!

ورق گردد اگر روزی، به کام تو سرازیرند!


نمی‌فهمی و می‌فهمم، که دیگر هیچ راهی نیست!

اگر عهدی میان ماست، شکستش را گناهی نیست


نمی‌فهمی که پای ظلم هم، روزی زمین‌گیر است

و می‌فهمی، ولی وقتی دگر، دیر است!»
«مشت می‌کوبم بر در

پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها

من دچار خفقانم، خفقان!

من به تنگ آمده‌ام از همه چیز

بگذارید هواری بزنم:

آی!

با شما هستم!

این درها را باز کنید!

من به دنبال فضایی می‌گردم:

لبِ بامی

سرِ کوهی

دلِ صحرایی

که از آنجا نفَسی تازه کنم.

آه!

می‌خواهم فریاد بلندی بکشم

که صدایم به شما هم برسد!

من به فریاد،

همانند کسی

که نیازی به تنفس دارد

مشت می‌کوبد بر در

پنجه می‌ساید بر پنجره‌ها

محتاجم

من هوارم را سر خواهم داد!

چاره درد مرا باید این داد کند...»
(فریدون مشیری)