جمهوری اسلامی، نماد حجاب یا حجاب، نماد جمهوری اسلامی است؟/ حسن فرشتیان
ماهنامه خط صلح – از ویژگیهای انسان، توانایی اندیشیدن انتزاعی و نمادپردازی است. انسان با رمزگذاری و نشانهگذاری، مجموعهای از اندیشههایش را در چارچوب نمادهای کلامی، شمایلی، شکلی، صوتی و صدایی ثبت و ضبط میکند و از نمادها و نشانهها برای انتقال آن مفاهیم موردنظر استفاده میکند.
«نماد» یا «سمبل» در چارچوب یک شی یا تصویر و حتی گاهی یک کلمه یا یک صدا، مجموعهای از هنجارها و ناهنجارها، اشتراکات و افتراقات یک گروه اجتماعی را شکل میدهد و به شکل ابزاری برای انتقال آن مفاهیم موردنظر به کار گرفته میشود.
با دیدن یا شنیدن آن نماد، مفاهیم نهفته در آن نماد، به شکل خودکار و اتوماتیک به بیننده و یا شنونده منتقل میشود. به تعبیری دیگر، نمادها، به مثابه ارجاعات و رفرانسهایی به مفاهیمی هستند که در ذهن مخاطب تداعی میشود.
اکنون، پرسش این است که آیا جمهوری اسلامی ایران، نماد حجاب است؟ یا حجاب، نماد جمهوری اسلامی است؟
پرسش نخست: آیا جمهوری اسلامی ایران، نماد حجاب است؟
در پاسخ به پرسش فوق، بایستی در ابتدا مشخص شود که منظور از حجاب در این پرسش، چه مفهومی از حجاب است. بستگی به تبیین ما از حجاب در پرسش بالا، پاسخ میتواند متفاوت و بلکه متناقض باشد.
هنگامی که سخن از حجاب به میان آورده میشود، در واقع سخن از پدیدههای متفاوت با مفاهیم متفاوتی است که فقط با یکدیگر اشتراک لفظی دارند. حجاب سنتی، حجاب هویتی، حجاب سیاسی، حجاب باورمندی، حجاب همرنگی، حجاب اجباری، حجاب تظاهری و حجاب اختیاری، هر کدام مفهومی از شکلهای گوناگون پوشش بانوان است که همهی اینها، حجاب نامیده میشوند.
در این نوشتار، فقط به دوگانهی حجاب اختیاری و حجاب اجباری پرداخته میشود. با در نظر گرفتن این دوگانه، واژهی «حجاب» در پرسش فوق میتواند به مفهوم پوشش سنتی مرسوم در جوامع مسلمان «حجاب اختیاری» باشد و یا میتواند به مفهوم پوشش «اجباری» رایج توسط حاکمیت جمهوری اسلامی ایران باشد؛ این دو مفهوم مختلف و متفاوت، پاسخ به پرسش این نوشتار را نیز متفاوت میکند.
الف- حجاب به مفهوم پوشش سنتی مرسوم در جوامع مسلمان:
در جوامع مختلف مسلمانان، بانوانی که حجاب به مفهوم پوشش سنتی را رعایت میکنند، پرواضح است که پوشش آنان نسبت به بانوانی که رعایت حجاب نمیکنند، تفاوتهایی دارد. هرچند که این تفاوتها و نمادهای حجاب در همهی جوامع مسلمان، یکسان نیست؛ مثلاً حجاب بانوان مسلمان در کشور ترکیه، با کشور عراق و لبنان و با کشورهای آفریقایی متفاوت است، اما وجه مشترک همهی آنان، در پوشش کامل موهای سر و پوشش متناسب بقیهی اعضای بدن است.
در این نوشتار، حجاب سنتی یا شرعی بانوان ایرانی که باورمند به حجاب هستند و حجاب را به عنوان پوشش خویش انتخاب کردهاند، مورد نظر نیست و موضوع این نوشتار نیست. بلکه موضوع این نوشتار، بررسی حجاب رایج در شکل «حجاب اجباری» است.
حجابی که در پی پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ –و به ویژه در سه دههی اخیر و تا پیش از جنبش مهسا—، در ایران مرسوم بود و توسط حاکمیت «تحمیل» و «تحمّل» میشد کاملاً متفاوت با مفهوم رایج حجاب سنتی مسلمانان بود.
در این شکل از حجاب، هرچند بر سر بانوان روسری یا شالی قرار داشت ولی بخشهایی از موی سر بانوان هم از جلو و هم از اطراف، عریان بود؛ فقط یک شال یا روسری بر قسمتی از سر قرار داشت. چنین پوششی در نگاه جوامع سنتی مسلمانان، حجاب سنتی شرعی محسوب نمیشد. اما بانوانی که به دلیل تحمیل حکومت، چنین پوششی داشتند، در پی رعایت حجاب سنتی یا ملاکهای شرعی و فقهی رایج نبودند بلکه فقط حداقلهایی از ملاکهای حاکمیتی را رعایت میکردند تا از عواقب مجازاتهای بدحجابی و بیحجابی در امان بمانند.
حاکمیت نیز این پوشش را تا حدی تحمّل میکرد و اگر روسریها بیشتر از حد عقب میرفت یا دامن مانتوها بیشتر از حد کوتاه میشد، با آن مقابله میکرد.
این پوشش، ارتباطی با حجاب سنتی اسلامی نداشت بلکه پوششی «تحمیلی» و «تحمّلی» بود.
از یک سو، حکومت این پوشش را به جامعه «تحمیل» میکرد و از سویی دیگر، این بانوان نیز نه از روی یک باور مذهبی یا سنتی، بلکه از ناچاری آن را «تحمل» میکردند.
از سویی دیگر، این پوشش، با معیارهای فقهی و شرعی حاکمیت نیز ناسازگار بود، اما حاکمیت به مرور ناچار میشد به این حداقلها اکتفا کند. به عبارتی دیگر، جامعه نیز به مرور ملاکهای خویش را به حاکمیت «تحمیل» و حاکمیت نیز به ناچار این روسریهای نیمبند را «تحمّل» میکرد؛ نه اینکه این پوششها را منطبق با معیارهای فقهی خویش بداند بلکه از روی ناچاری و ناتوانی به حداقلهایی بسنده میکرد.
از تناقضاتی که مناظر حجاب اجباری در ایران، نظارهگران غیرایرانی را شگفتزده میکرد، پارادوکسی بود که در این نوع حجاب تحمیلی وجود داشت. از یک سو، همهی بانوان در فضاهای همگانی محجبه بودند و از سویی دیگر، چگونگی پوشش سر و بدن و حتی آرایشهای رایج، تناسبی با حجاب در جوامع سنتی و اسلامی نداشت. برای مسلمانان و حتی برای غربیانی که به ایران مسافرت میکردند یا از طریق رسانهها تصاویر بانوان را در تهران میدیدند، پوشش اینچنینی بانوان، یک پارادوکس بود. از یک سو، شالی یا روسری بر سر آنان بود ولی از سویی دیگر این پوشش، با آن معیارها و نمادهای رایج از پوشش اسلامی متفاوت بود.
بنا بر گفتهی نایب رئیس انجمن واردکنندگان فرآوردههای آرایشی و بهداشتی ایران «بررسی دادهها و تحقیقات میدانی نشان میدهد در مصرف لوازم آرایشی رتبهی اول جهان را داریم». (۱) بنابر آمار اعلام شده توسط رئیس سازمان غذا و دارو «سرانهی مصرف لوازم آرایشی و بهداشتی در ایران ۲.۵ برابر میانگین جهانی است و ۱.۶ میلیارد دلار از بازار این محصولات مصرفی در ایران قاچاق و تقلبی است». (۲)
در چنین فضایی، در مفهوم حجاب اسلامی و سنتی، جمهوری اسلامی، نماد حجاب اسلامی نبود، بلکه بانوان محجبه در سایر کشورهایی که حجاب امری انتخابی برای آنان بود –حتی در کشورهای لاییکی مثل ترکیه—، بیشتر از جمهوری اسلامی، نماد آن حجاب سنتی اسلامی بودند.
ب- حجاب به مفهوم پوشش اجباری توسط حاکمیت جمهوری اسلامی ایران:
در مفهوم اجبار حکومت به حجاب و تحمیل آن، به نظر میرسد تا پیش از جنبش مهسا، جمهوری اسلامی، نماد چنین حجابی بود. در سایر کشورهای اسلامی و غیراسلامی، تفاوت پوشش بانوان محجبه و غیرمحجبه، روشن و آشکار بود. برخی از بانوان آن کشور حجاب را انتخاب میکنند و محجبه هستند و برخی دیگر، بدون حجاب مصطلح در جامعه ظاهر میشوند. همین نکته –یعنی امکان تفکیک بین محجبهها و غیرمحجبهها در سایر جوامع— و عدم امکان چنین تفکیکی در ایران، نماد بارزی از فضای عمومی و همگانی جمهوری اسلامی بود.
تنها کشوری که در آن حجاب اجباری بود، جمهوری اسلامی ایران بود. حتی بانوان غیرمسلمان از ایرانیان و غیرایرانیان، ناچار بودند در داخل ایران این حجاب را رعایت کنند.
بنابراین، اینگونه حجاب تحمیلی و اجباری را میتوان، «نماد» جمهوری اسلامی ایران و از ویژگیهای منحصر به فرد آن و نمادی از فضای عمومی آن دانست که جمهوری اسلامی را از سایر کشورهای اسلامی و غیراسلامی متمایز میساخت.
پرسش دوم: آیا حجاب، نماد جمهوری اسلامی ایران است؟
وفاداری به «نمادها»، نشانهای از وفاداری به ارزشها و آرمانهای درون فرهنگی و درون گروهی در فرهنگهای حاکم یا در خردهفرهنگهای حاشیهای است؛ برافراشتن آن نماد، نشان و نمود تعلق به آن فرهنگ است.
به عنوان مثال، حتی آرایش سر و صورت مردان نیز میتواند به شکل نمادی از وابستگی به آن فرهنگها یا خردهفرهنگها بروز پیدا کند. در جوامع کمونیستی پیشین، سبیل یک سمبل بود. در جوامع انقلابی، ریش داشتن نیز یک سمبل بود. در جوامع مذهبی، ریش داشتن به مفهومی دیگر، باز یک نماد بود. این نمادها، ارجاعاتی به آن مفاهیم مشترک در جوامع و در فرهنگها و خردهفرهنگها بود.
حاکمیتها نیز، به ویژه حاکمیتهای مبتنی بر ایدئولوژی، به فرهنگسازی روی میآورند و نمادهایی را به مثابه «سمبل»، نشانهگذاری میکنند.
جمهوری اسلامی، بسان سایر حاکمیتها –به ویژه حاکمیتهای مبتنی بر ایدئولوژی—، از همان نخست، به نمادها توجه داشت. پس از پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷، برخی از نمادهای رایج، مثل داشتن کراوات و تراشیدن ریش، «طاغوتی» محسوب شدند. نمادهای جایگزین، تشبّه به حاکمان روحانی جامعه و شبیه شدن و پیروی شکلی و شمایلی از آنان بود. لذا ریش گذاشتن و پیراهن بییقه پوشیدن، نمادی از ارزشهای جامعهی انقلابی و اسلامی شد.
در مورد بانوان نیز، نمادهای جدیدی به تشبّه با بانوان سنتی مسلمان برقرار گردید، پوشش روسری، مانتو، چادر و پرهیز از ظاهر شدن با آرایش در مکانهای همگانی، نماد ارزشها و هنجارهای جامعهی انقلابی در بین بانوان بود.
«ساده زیستی» و «منتسب کردن خویش به خانواده و اجداد کشاورز و روستایی» نیز بخشی از نمادهای ارزشی جامعهی انقلابی بود. به کارگیری القاب و عناوین جدیدی مثل «برادر» و «خواهر» حتی در القاب رسمی برای کارگزاران بلندمرتبهی حکومت، به شکل یک نماد جدید «ارزشی» نشانهگذاری شده بود.
پس از یک دهه از پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷، انقلابیون جدید که از طبقهی «فرودستان» به طبقهی «فرادستان» جامعه منتقل شده بودند و مزهی قدرت و مکنت را چشیده بودند و از جهت جغرافیایی نیز از جنوب شهر به شمال شهر نقل مکان کرده بودند، نمیتوانستند همچنان در بند آن نمادهای ارزشی و انقلابی سال ۵۷ باشند.
دگردیسی و تبدیل «نمادها» در بخش مربوط به مردان، در جامعهی مردسالاری به شتاب و سرعتی روزافزون انجام شد.
در فرهنگ عمومی جامعه، هم در بین کارگزاران جامعه و هم در بستر همگانی جامعه، بسیاری از این نمادهای انقلابی به فراموشی سپرده شدند؛ «سادهزیستی» جای خویش را به «مانور تجملگرایی» داد.
در نمادهای مردانه نیز، این تغییرات، در کوتاه شدن ریشها و طرز پوشیدن لباسها مشهود بود. القابی مثل «برادر» نیز نمیتوانست تمایز فرادستان را بیان کند؛ لذا در ابتدا فرادستان تبدیل به «حاج آقا» شدند و اندک اندک واژگان «دکتر» و «مهندس» جایگزین آن نمادهای ارزشی ابتدای انقلاب شد.
تبدیل این نمادها، در بخشهای فوق، به قدری در جهتی واژگونه سیر کرد که اگر در ابتدای انقلاب، رئیس جمهور و نخست وزیر و وزیران مملکت در مکاتبات و مراودات رسمی نیز «برادر…» خطاب میشدند، در دهههای اخیر به القاب حوزوی خویش مثل «حجتالاسلام» نیز قانع نبودند و بایستی حتماً «دکتر» نیز ضمیمهی آن میشد. واژگانی مثل «دکتر» جایگزین نمادهای انقلابی و ارزشی مثل «برادر» شد.
در جامعهی مردسالارانهی ایران، دگردیسی و تبدیل «نمادها» در بخش مربوط به بانوان، با شتابی کمتر و به شکلی گام به گام انجام شد. یکی از دلایل آن، علاوه بر مردسالارانه بودن جامعه، این بود که حجاب بانوان تبدیل به یک نماد قدرتمندی از اسلامیت نظام شده بود. اگر سایر نمادها، نمادی از جامعهی «انقلابی» بود و امکان چشمپوشی از آن وجود داشت، حجاب بانوان نمادی از «اسلامیت» نظام نیز بود و به سادگی توان گذر از آن نبود.
اگر گذر از سایر نمادها، به مفهوم گذر از یک «جامعهی انقلابی» به یک جامعهی معمولی بود، گذر از نماد حجاب، به مفهوم گذر از یک «جامعهی اسلامی» به یک جامعهی معمولی و عرفی تلقی میشد.
لذا تغییرات مربوط به نماد حجاب به شکلی آرام و با آهنگی ملایم و به صورتی تدریجی انجام پذیرفت. روسریها اندک اندک به عقب رفت، مانتوها سانتیمتر به سانتیمتر کوتاه و آرایشها گام به گام، غلیظتر شد. در چنین شرایطی بود که در طول چهار دههی اخیر، یک نوع حجاب «تحمیلی» و «تحمّلی» شکل گرفت.
حوادث سال ۱۴۰۱ –که در شهریورماه با نام زندهیاد مهسا امینی جرقهی نخست آن زده شد—، بسان یک جهشی در مسیر فوق پدیدار شد. این حوادث، انفجار باروتی از نارضایتیها به ویژه در مورد حقوق بانوان و در اعتراض به حجاب اجباری بود. حاکمیت که تا آن زمان یا صدای این نارضایتیها را نمیشنید یا خود را به نشنیدن میزد، ناگهان با موجی از این اعتراضات مواجه شد که سمبل آن حجاب اجباری بود. گویا بانوان به ناگاه خواستند به جامعهی مردسالارانه، یادآوری کنند که همانگونه که شما نمادهایتان را تغییر دادهاید ما نیز خواهان تغییر نمادهای مرتبط با خودمان هستیم.
حاکمان جمهوری اسلامی، در سالهای نخست، نماد حجاب را به عنوان نمادی از «اسلامیت» نظام تعبیر کردند. برگزیدن سایر نمادها به مثابه نمادی از «ارزش»های مطلوب جامعهی اسلامی، نیاز به کاردانی و کارآمدی حکومت و حذف رانتهای حاکمیتی داشت. به عنوان مثال، نمادسازی از عدالت موعود در جامعهی اسلامی، نمادسازی از رفاه موعود، برابری سیاسی و اجتماعی شهروندان در یک جامعهی موعود اسلامی، که سالیانی وعده و شعار آن داده میشد، به کارآمدی و از خودگذشتگی حاکمیت از رانتها نیازمند بود.
حاکمیت نمیتوانست به هواداران سنتی خویش، دستاوردهایی از عدالت فردی، اجتماعی، اقتصادی و قضایی را به مثابه «نماد» جمهوری اسلامی ارائه دهد. این عدالتها با رانتها و امتیازاتی که هواداران حکومت و دستاندرکار آن، بهرهمند بودند ناسازگار بود. اما حاکمیت میتوانست با «نماد» کردن حجاب، با معرفی کردن بیحجابی به مثابه مترادف فحشا و بیبندوباری، خود را پرچمدار برافراشتن نماد حجاب و پیشگام مبارزه با بیبندوباری جلوه دهد.
سودجویی و مانور تجملگرایی و بهرهوری از رانتهای کلان اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فقدان کارآمدی و خردمندی در حاکمیت، دست به دست هم داد تا حکومت گمان کند که میتواند «حجاب اسلامی» را به عنوان امری بیهزینه به عنوان نماد جمهوری اسلامی در معرض نمایش عمومی قرار دهد.
پافشاری مصرانهی حاکمیت بر «حجاب اجباری» و آن را بسان «امری ناموسی» و «خط قرمز» خویش تلقی کردن، از اشتباهاتی بود که حاکمیت جمهوری اسلامی در سالهای نخست به قدرت رسیدن کرده بود؛ اکنون این نمادسازی، به شکل واژگونهای دامنگیر خود این حکومت شده است. در واقع آنچه را حاکمیت، جهت ساده کردن صورت مسئله، تبدیل به نماد اسلامیت خویش کرده بود، اکنون پاشنه آشیل خویش میبیند؛ از یک سو او را توان گذر از این نماد نیست و از سویی دیگر، جامعه را قصد بازگشت به گذشته نیست.
در چنین شرایطی برای خروج از بحرانهای این چنینی، حاکمیتهای خردگرا و توانمند، به انطباق خویش با خواستههای جامعه و حتی با چشماندازهای آیندهی آن جامعه، میپردازند ولی در حاکمیتهای ناتوان و ناکارآمد، عدم اعتماد به نفس کافی، سبب اصرار ورزیدن بر نمادهای ارزشی مورد ادعا میشود که نتیجهی معکوسی برای حاکمیت خواهد داشت.